دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

روز نگار

دخترم امروز زودتر از بقیه روزها بیدار شد و اومد بالای سر منو گفت مامانی شیر میخوام طفلی چون دیشب خوب شام نخورده بود گرسنش شده بود پا شدم از توی یخچال بهش نصف لیوان شیر دادم که گفتم گرمش کنم گفت نه میخوام سرد باشه  بابایی هر روز دختر گلمونا می بره مهد کودک ولی چون امروز میخواست بره ماموریت(عصری پرواز داره برای جلسه کاری توی مشهد البته آخر شب برمیگرده ........... باید خودم زودتر آماده می شدم و میبردمش مهد کودک   توی راه میگه مامانی من نمیرمممممممممممممممممممممم مهد کودکاااااااااااااااااااااا میگم نه مامان جون تو باید بری مهد کودک منم میرم اداره بعد از ظهر می ام دنبالت میبرمت پارک تاب بازی جیگرم تو قبول میکنی چون ک...
31 فروردين 1390

روز نگار

دخترم امروز زودتر از بقیه روزها بیدار شد و اومد بالای سر منو گفت مامانی شیر میخوام طفلی چون دیشب خوب شام نخورده بود گرسنش شده بود پا شدم از توی یخچال بهش نصف لیوان شیر دادم که گفتم گرمش کنم گفت نه میخوام سرد باشه بابایی هر روز دختر گلمونا می بره مهد کودک ولی چون امروز میخواست بره ماموریت(عصری پرواز داره برای جلسه کاری توی مشهد البته آخر شب برمیگرده........... باید خودم زودتر آماده می شدم و میبردمش مهد کودک توی راه میگه مامانی من نمیرمممممممممممممممممممممم مهد کودکاااااااااااااااااااااا میگم نه مامان جون تو باید بری مهد کودک منم میرم اداره بعد از ظهر می ام دنبالت میبرمت پارک تاب بازی جیگرم تو قبول میکنی چون کوچولویی پاک و معصومییی...
31 فروردين 1390

نجواهای مادرانه

  من به تو زندگي را هديه كردم، اما نمي‌توانم به جاي تو زندگي كنم. من مي‌توانم نكاتي را به تو بياموزم، اما نمي‌توانم تو را مجبور به آموختن كنم. مي‌توانم مسير زندگي را به تو نشان دهم، اما قادر نيستم تو را به مقصد برسانم. من مي‌توانم درست و غلط را به تو نشان دهم، اما هيچ وقت نخواهم توانست به جاي تو تصميم بگيرم. من مي‌توانم لباس‌هاي زيبا بر تن تو بپوشانم، اما درون زيبايت را نمي‌توانم به راحتي بسازم. من به تو پند و اندرز مي‌دهم، اما نمي‌توانم به جاي تو آنها را بپذيرم. من به تو ياد خواهم داد كه ببخشي، اما شايد نتوانم مانع خودخواهي تو باشم. من درباره دوستانت تو را نصيحت مي‌كنم، اما نمي‌توانم به جاي تو آنها را ...
31 فروردين 1390

نجواهای مادرانه

من به تو زندگي را هديه كردم، اما نمي‌توانم به جاي تو زندگي كنم. من مي‌توانم نكاتي را به تو بياموزم، اما نمي‌توانم تو را مجبور به آموختن كنم. مي‌توانم مسير زندگي را به تو نشان دهم، اما قادر نيستم تو را به مقصد برسانم. من مي‌توانم درست و غلط را به تو نشان دهم، اما هيچ وقت نخواهم توانست به جاي تو تصميم بگيرم. من مي‌توانم لباس‌هاي زيبا بر تن تو بپوشانم، اما درون زيبايت را نمي‌توانم به راحتي بسازم. من به تو پند و اندرز مي‌دهم، اما نمي‌توانم به جاي تو آنها را بپذيرم. من به تو ياد خواهم داد كه ببخشي، اما شايد نتوانم مانع خودخواهي تو باشم. من درباره دوستانت تو را نصيحت مي‌كنم، اما نمي‌توانم به جاي تو آنها ...
31 فروردين 1390

عشق بستنی

مامانی فدای تو بشه که اینقدر عشق بستنی داری منم به خاطر تو و با تو هر روز یه بستنی میزنم دوستت دارم عزیز دلم که هر نوع بستنی را چنان با اشتها می خوری که دل همه آب میشه  قربون بستنی خوردنت ...
30 فروردين 1390

عشق بستنی

مامانی فدای تو بشه که اینقدر عشق بستنی داری منم به خاطر تو و با تو هر روز یه بستنی میزنم دوستت دارم عزیز دلم که هر نوع بستنی را چنان با اشتها می خوری که دل همه آب میشه قربون بستنی خوردنت ...
30 فروردين 1390

شعر

دیانای عزیزم مامانی میخوام برات بنویسم که هرشب موقع خواب میگی مامانی کتاب قور قوریم کوش ؟ میگم مامانی میخوای بدون کتاب با هم بخونیم میگی باشه میخونیم قور و قورو قور صدای کیه    قور باغه کنار جوی                  خال خالیه پیرهن اون                     نشسته با همسایه هاش                 حرف میزنه یواش یواش         ...
29 فروردين 1390

شعر

دیانای عزیزم مامانی میخوام برات بنویسم که هرشب موقع خواب میگی مامانی کتاب قور قوریم کوش ؟ میگم مامانی میخوای بدون کتاب با هم بخونیم میگی باشه میخونیم قور و قورو قور صدای کیه قور باغه کنار جوی خال خالیه پیرهن اون نشسته با همسایه هاش حرف میزنه یواش یواش حرف میزنه خوشحال و شاد انگاری خوابش نمیاد قور قور و قور قور میکنه خوابش رو هی دور میکنه شب کهمیاد خسته میشه چشمهای اون بسته میشهبابایی هم از شعر خوندن خنده های تو خوشحال میشه می پره یه ماچ گنده ازت بر میداره قربون چشات برم مامانی ...
29 فروردين 1390